کلتور وعلم کلتورشناسی (کولتورو لوژی)
نوشته از: ظاهر دقیق نوشته از: ظاهر دقیق

 

به ادامه ء قسمت اول

 

  نظریات علما در بارهء فرهنگ

 سقراط می گفت: که انسان عبارت از روح و عقلی است که بر حس سیطره و قوه ، تدبیر دارد و نیز قوانین عادله از عقل صادر شده و مطابق است به طبیعت حقۀ انسانی و به عبارت دیگر این قوانین کاپی ها و مینوتهای ان قوانین غیر مکتوبه ایست که خداوند "ج" آنها را در دلهای انسان ها رسم و طبع کرده است .

افلاطون : انسان در عالم مثال به مفهوم های نا آشنا و مجرد آشنا شده و به حافظۀ آن مانده است و اگر چنین نمی بود اواین مقولات مجرده و این کارهای نا آزموده را فهم کرده نمی توانست.

انشتین : که به خداوند تعالی ایمان قوی دارد می گوید : اشخاصیکه در همه ادوارعبقریت دینی داشته اند در ایشان این نوع شعورموجود بوده که به هیچ مکتب ومسلکی منسوب نیست. ومی گوید چیزی که من می بینم این است که مهمترین وظیفه علم وفن این است که این شعور را بیدار کند و آنرا در کسانیکه در این باره استعداد دارد زنده نگهدارد.

ممالک معظم دنیا جز به وسیلهء معارف بزرگ نشده اند و تشکلات صحیح گیتی، جز بر پایهء فرهنگ استوار نگشته و ضامن بقای یک ملت غیر از فرهنگ نیست. آنچه ملت یونان را چندین قرن نگه داشت و نگذاشت آن ملت کوچک در معدهء امپراطوری عظیم عثمانی هضم شود، فقط فرهنگ آن، یعنی آثار ارسطو، افلاطون و سقراط بود و آنچه نگذاشت ملت ما در امپراطوری عرب مستهلک گردد، نیز همان فرهنگ قدیم بود. پس از این نعمت بزرگ باید از دل و جان حراست و نگهداری کنیم.

درین قسمت بسیار بجا خواهد بودکه اقتباسهائیراازمقاله پرمحتوائی نویسنده وشاعر بااستعداد افغانستان انجینر سخی ارز گانی در مورد فرهنگ برای خوانندهء عزیز و گرامی پیشکش نمایم :

 

 زهی مجموعهء فرهنگ و دانش       که در عالم ز مقبولی سمر شد

 

آیا خود انسان مطابق با قانونمندی تکامل پدیده ها بانی، تکوین دهنده و خالق گل دسته های فرهنگ نیست؟ آیا بازهم انسان دربسترودامن فرهنگ جامعه پرورش، پویش و تکامل نسل به نسل تا عصر ما نداشته و ندارد؟

 

انسان از سپیده دم خلقتش با فرهنگ خود زیسته وازبلندی ها و پستی ها گوناگون بستر حیات مادی، معنوی و اجتماعی خویش به ره برد و ارزش های فرهنگی امروز رسیده است. به نظر اهل خبره و اربابان دانش است که فرهنگ را نیز در جوار عوامل دیگر مبنای شکوهمندی، تکامل و پویایی جامعه تلقی می نماید و آنرا مبانی آفرینش ارزش های بس مهم می داند. پس بهتر است که قبل از نخست، به سراغ تعریف مقوله «فرهنگ» برویم و تا اینکه تدریجا به اصل موضوع وارد گردیم:

فرهنگ چیست:

اگردرک وشناخت مشخص ازتعریف مثلا یک مقوله اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، طبیعی وغیره در جامعه صورت نگیرد؛ آنگاه در قسمت مقوله مورد نظر، سخن و سنجیدن به بیراه می رود که نتیجه آن به قول این شاعر فرهیخته چنین خواهد بود:

 

خشت اول  گر نهد  معمار کـــــــج      تا  ثریا  میرود  دیوار کـــــج

 

پس در این زمینه تعریف مقوله فرهنگ را از نگارش این نویسنده فرزانه آقای دای فولادی چنین می خوانیم:

 

« فرهنگ عبارت از تمام افکار، باورها، عقاید، سنت ها، قواعد و طرزالعمل های اجتماعی جامعه است که جامعه را به رهبری، اداره تنظیم امور آن قادر می سازد. فرهنگ در این مفهوم خود، شعر و موسیقی و ادبیات و هنر نیست، بلکه هویت جامعه در عرصه های فکری، رفتاری و سنتی آن است.» ( 1)

 

فردوسی در مورد ستایش فرهنگ و فرهنگ دوستی خردمندان چنین سخنی دارد:

 

شنیدم زدانای فرهنگ دوست     که زی هرکس آیین شهرش نکوست ( 2)

 

این کاوشگر و متفکر، فرهنگ را هستی اجتماعی دانسته و عصارهء نظرش را در این راستا اینگونه شرح می دهد:

 

« فرهنگ یک هستی است؛ یک هستی خاص اجتماعی که مال هیچ کس و هیچ جامعه ای دیگر نیست. در این هستی خاص (فرهنگ)، حتی خصوصیات روحی و روانی جامعه را می توان دید.

 

فرهنگ، نمای خلقت خاص یک جامعه است. به همین علت است که تمدن، جلوه فرهنگی خاص خود را دارد و حتی هر جامعه در مراحل مختلف تکامل مدنی خویش، شاهد مراحل خاص فرهنگی نیز است.

 

فرهنگ نحوه درک و شکل دید جامعه را نسبت به خود، نسبت به ماحول و نسبت به جهان تعیین می کند. به همین علت، در هر دست ساخته جوامع، فرهنگ آن را می توان دید.» ( 3)

 

دقیقا که سطح تکامل یک جامعه از ورای خصوصیات و ارزش های فرهنگی آن قابل شناخت می باشد. مثلا ساختار های جامعه اولیه، بردگی، ارباب و رعیتی و سرمایه داری قبل از همه هر کدام آن بر مبنای ویژگی ها و ساختار فرهنگی مختص به خود قابل فهم و درک می باشد. یعنی بر اساس همین فرهنگ است که میکانیزم مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در اذهان انسان ها بازتاب پیدا نموده، شناسایی و معلومات را هستی می بخشد و همچنان رویش و پویش مبانی تاریخ توسط انسان به وجود می آید. اینجاست که فرهنگ «آئینه» تمام نمای انسان در کلیه مناسبات اجتماعی، مناسبات مادی و مناسبات معنوی جامعه بوده که هستی ها و ارزش های انسان ها را منعکس نموده و همواره رو به تکامل می باشد.

 

آیا آگاهی و شناخت از گل برگ های فرهنگ انسان بیانگر سطح تکامل یک کشور، یک ملت، یک قوم، یک قبیله، یک طایفه، یک خانواده و بالاخیره تمام جوامع بشری نمی باشد؟ آیا انسان بر پایه فرهنگ خویش قابل شناسایی، هویت یابی و تکامل نیست؟

 

الحق که بانی و خالق فرهنگ توده های بشری در درازنای تاریخ تا حال هستند و از تولد شان نسل تا نسل و تا لب گور در آن نقش داشته و ارزش ها را به زایندگی و پویندگی گرفته که از جمله ما امروز پدیده ای بنام «فرهنگ عامیانه» در جامعه داریم.

فرهنگ عامیانه چیست:

آیا نمی پذیریم که فرهنگ عامیانه یکی از گنجینه های دانش و بخش مهم از ثرؤت معنوی بشری است و همچنان آئینه را در مقابل انسان قرار می دهد تا خود را آنچنانکه است، بیابد؟  مسلما که فرهنگ عامیانه از بذر نطفه گیری، ظهور و ژرفای گسترش خود به مثابه چراغ فراراه دانش امروزی گردیده که نمی توان آن را کتمان نمود.

 

فرهنگ محصول فعالیت های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در امتداد تاریخ و بستر زمان بوده و «فرهنگ عامیانه» را به زایش گرفته که در تاریخ بشریت بالاخیره «هویت اجتماعی» را خلق نموده که دامنه رشد پی در پی آن تا به عصر کنونی می رسد. انسان از آغاز تولدش تا به امروز از جمله در ایجاد و گسترش فرهنگ نقش بس محوری را داشته  و اکنون نیز دارد. پس بهتر است که از نگارش آقای محمد ابراهیم شریعتی نویسنده و اندیشمند عصر زیر عنوان سخن ناشر تعریف فرهنگ عامیانه را در این اثر توجه نمایم:

 

« فرهنگ عامیانه (فولکور) گنجینه ای از دانش و تجربه نسلهاست که در کورهء زمان پالایش یافته و به نسل فعلی و نسلهای آینده به میراث مانده است.» ( 4)

 

مورخ واراسته و شهیر کشور ما آقای حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، فرهنگ عامیانه را اینگونه تعریف و ترسیم می نماید:

 

« فرهنگ عامیانه و یا فولکلور هر ملتی بیانگر طرز تفکر، روحیات، آداب، رسوم، و پیشینه تاریخی آن ملت است.» ( 5)

 

پس گفته می توانم که منجمله فرهنگ عامیانه از یک سو بیانگر سطح تکامل جامعه بوده و از سوی دیگر پایه و اساس بینش، بصیرت و فرهنگ عصری را شکل می دهد که نباید از آن اغماض نمود. این پدیده در درازنای تاریخ گام به گام تکامل زمینه های اجتماعی، مادی و معنوی جامعه رشد کرده و در غنامندی فرهنگ مادی  و معنوی جوامع بشری سهم قابل وصفی را خلق نموده است. در این راستا بازهم آقای یزدانی می نگارد:

 

« فرهنگ عامیانه همانطور که از اسمش پیدا است ساخته و پرداخته یک فرد و یا یک گروه خاصی نیست، بلکه در به وجود آوردن آن تمام مردم از طبقات مختلف نقش داشته است و آنهم در طی قرون و اعصار متمادی شکل گرفته و در قالب: ضرب المثل، چیستان، اشعار عامیانه، حکایات و فکاهیات درآمده و به مرور مقبولیت عامه یافته و از سینه ای به سینه دیگر منتقل شده تا به روزگار ما رسیده است و ما هم به سهم خود وظیفه داریم که این میراث گرانبها را به نسلهای آینده منتقل سازیم.» ( 6)

 

پس اکنون در هر قلم و هر قدم مناسبات اجتماعی ملاحظه می گردد که فرازگاه جلال و شکوه خرد و دانش کنونی عصر محصول نبردهای نیاکان و فرهنگ عامیانه بوده که همواره بر غنامندی، بالندگی و تکامل آن مطابق نیازمندی زمان افزوده می شود که نمی توان از این ثرؤت فرهنگی انکار نمود.

 

از میان گنجینه های فرهنگ عامیانه یکی هم ضرب المثل ها اند که به صورت قصار، مختصر و با مفهوم خیلی وسیع توسط افراد جامعه گفته و سینه به سینه منتقل شده تا اینکه به عصر ما به میراث مانده اند. روی این ملحوظ درک و فهم اساسی از فرهنگ عامیانه یک جامعه برای یک فرد که خواهان ترقی و پیشرفت جامعه می باشد، به خصوص برای مردمان کشور ما کاملا ضرور است که شناخت اساسی از فرهنگ عامیانه خویش داشته باشند. و به این نگرش در زمینه عطف توجه نماییم:

 

« برای شناخت تاریخ، عنعنات ملی، سنن و آداب اجتماعی یک جامعه آشنایی با فرهنگ عامیانه آن مردم امر لازمی خواهد بود. چه بررسی فرهنگی توده ها می تواند برخی از زوایای تاریک تاریخ آن مردم را روشن سازد. از این رو این رشته از دانش و ادبیات بشری، امروزه در جوامع علمی جایی برای خود گشوده است.» ( 7)

 اقتباس از  مقاله ء یورش آریایی در موردفرهنگ:

فقر فرهنگی زمینه ساز بر قراری ارتباط های نامناسب و گاه با افراد ناباب است. بر ارباب معارف الهی و اهل بصیرت روشن است، اگر باری با دیدۀ خرد به روان ناخودآگاه یا ضمیر باطن انسان این موجود ناشناخته بنگریم. در می یابیم که روان یا حریم نا آشنای غامض و پرخم و پیچ پهناور، عالمیان را به حیرت ساخته و "من" و " ما" های شان را در بطن گیتی به جولان درآورد است چنانچه عارفی میگوید.                                                 

  در اندرون من خسته دل ندانم چیست       که من خموشم واو در فغان و در غوغاست       

 

و این خموشی و شورو غوغا های دیو آسا متبلور حالات نفسانی انسانیست که اساس همین حوادث نفسی بر بعد زمان متکی می باشد. ودر لحظات بحرانی نفسانی آدمیان را در کویر با طلاق یأس می کشاند،به گفتۀ حضرت ابوالمعانی بیدل.                                                                                                                       

فتنۀداردجهان"ماومن"کزآفتش       زندگانی عاقبت مشتاق مردن می   شود                 

سخن بر سر غریزه است و غرایز: که از نخستین گام هستی ، تا واپسین روزگاران همراه بوده و در قلمرو شخصیت انسانی حمکروایی دارند

از سایت وزین آریائی:

بلی، مولا ای بزرگواران! جهان مانند درختی است که ما بر آن بسان میوه های خام عرض اندام نموده ایم. میوه های خام خاصیتأ شاخ های درخت را سخت میگیرند. بمعنی دیگر، مردمان خام طبع و خام صفت، سخت به دنیا مایلند و در آرزوی بدست آوردن همان خواهشات خام و بیهوده، سخت به دنیا می چسپند. وقتی میوه ها به پختگی میرسند، شاخه ها را سست می گیرند. هرگاه انسانها، با به دست آوردن اقبال و سعادت معنوی، کام جان های خود را شیرین گردانند، در نظر شان، مُلک این جهان، جذابیت خود را از دست میدهد.

و میرسیم به اصل موضوع که مرام و هدف ما است: در نظر مولانا، هر که در اثر خام طبعی، تعصب و خامی، خود را به شاخ دنیا می چسپاند، جز تباهی و خون آشامی چیز دیگری از وی سر نمی زند. تا زمانی که انسان، در شکم مادر به صورت جَنین است، کار وی نوشیدن خون است.

ناگفته نباید گذاشت که بعد از مولانا، هر که به هر زبانی و نژادی که ظهور کرده، ریزه خوار دسترخوان مولانا بوده و است و تا جهان است، خواهد بود. بر عظمت این فرهنگ و زبان باید ببالید و فخر کنید.

 


اگر اشعار رحمن بابا را مطالعه کرده باشید، او هم تعصب را محکوم کرده، دنیای که در آن عشق و بی غشی است، انتخاب کرده بود و توجه سخت به عرفان و بخصوص، مولانا، حافظ و سعدی داشت. در این بیت چه زیبا گفته است:

نور ادب، دل را روشن کند و داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند

 علم به کردار نیک جمال گیرد که میوهء درخت دانش، نیکوکاری است

در اینکه از بین تشکیلات ما و مواضیع زندگانی اجتماعی  و مدنی ما، فرهنگ از تمامی آنها مهمتر است، هیچ شبهه ای نیست و جز شخص کوته نظر کم فکری در آن تردید نمی کند. تعصب انسان را از دیدن حقیقت محروم میکند و همچنان نشانهء سبک مغزی است.

اقتباسهائی از مقاله محترم محمد عثمان نجیب "فرهنگ وتهاجم فرهنگی یعنی چه؟":

از دفتر خيام بخوان راز جهان

درياب دران نقش و نگار دوران

و اندر محك عقل بسنج اينهمه نقش

خود ساز جدا نقش خوش از ناخوش آن

 

من فكر مي كنم فرهنگ چيزي است و زبان چيزي. زيرا، در طول تاريخ بمراتب ديديم كه مصطلحات مروج در ادارات دولتي توسط حكام سنگدل و بي رحم افغانستان هميشه در تغير بوده است و اين امر استفاده ي سؤ از صلاحيت هاي آن دولت ها بوده است مثلاً بيمارستان يا شفاخانه به روغتون تبديل شد دواخانه يا ادويه به درمل يا درملتون تبديل شد، و بسيار اصطلاحات ديگري كه در زبان رسمي دولت شامل بود به خصوص در دوره ي جهالت طالبان چرا عمداً و قصداً به زبان ديگر برگردانده شد مثلاً‌ دكتر با آنكه خود كلمه ي خارجي است ولي با فرهنگ نوشتاري و گفتاري مردم ما عجين گرديده است ولي طالب ها به آن تغير نام داده اصطلاح طبيب و در برخي موارد هم رنحور پوه داده اند و شماري بيشتر تغيرات در اصطلاحات مسلكي كه حتا در حد قانون پاس گرديد. اما هيچگاه اين دولت ها نتوانستند ختنه سوري را ازبين ببرند، يا هم تخت جمعي سه روز پس از عروسي را از ميان بردارند، يا زبان اين و يا آن گروه و يا هم تحرير رسمي زبان اداري دولت را بصورت كل از يك زبان به زبان ديگر تغير بدهند. پس واقعاً فرهنگ، بزرگي بيشتري دارد از زبان و واژه هاي مربوط به آن كه سازنده نيستند اما جنجال بر انگيز اند. تا سرحدي مي رسد كه از برخي مباحث استنباط مي گردد كه شايد بسياري ها باوجود دانشمند بودن شان در بحث بالاي فرهنگ نا خود آگاه سوي زبان مي روند و از آن همه فراتر بر عقل و تفكر بيشتر چانه مي زنند و چالش هايي را فرا راه يكديگر قرار ميدهند

تهاجم فرهنگي در پي يك تغير كلي اجتماعي، سياسي، نظامي، مذهبي ميتواند رونما گردد. نه در نشر اين و يا آن نوشته يا مقاله و فلم نامه به شيوه ي ديگران. ببينيد افغانستان در دوران قبل از اسلام با فرهنگ هاي چون بوديزم، زرتشتي و آتشپرستي و تمام ابعاد مربوط به آن كه جزء فرهنگ شان بود زنده گي داشت.و حال كه به اسلام روي آورده است همه شئونات زنده گي افغانها و مسلمان ها متكي است بر اصول و احكام اسلامي كه هيچگاه و در هيچ برهه يي از زمان تغير نخواهد كرد.

امروز در عرف عامه و در بخشي از فرهنگ شناسي وقتي از مقوله فرهنگ نامبرده ميشود عمدتآ هدف از فرهنگ معنوي است و مجموعه از دستاورد هاي فكري جامعه بشري را مطمح نظر دارند. و در سطح فرهنگهاي ملي نيز مجموعه اي از توليدات معنوي يك قوم در فرايند تاريخ مدنظر است. اين ارزشها كه مربوط به شعور اجتماعي آنهاست بطور نورمال و مقتضي ابداع ومدون گرديده است. فرهنگ جهاني از طريق ادغام دستاورد هاي علمي و هنري... جوامع مختلف تشكيل ميگردد مثلا وقتي از حماسه سرايي در شعر جهاني حرف ميزنيم شهنامه فردوسي ( قرن11 م) در كنار ايلياد و اديسه هومر{ قرن 850 ق.م} قرار ميگيرد و حماسه سرايي قومي را تا سطح فرهنگ جهاني بالا ميبرد.( اگر چه هگل شهنامه فردوسي را به دليل كمبود ادغام اساطير با حوادث حماسه نمي داند) براي مطالعه فرهنگ ناگزيريم فرهنگ را با اجزاي متشكله آن تجزيه نماپيم و هر يك را بطور مختصر مورد كالبد شكافي تاريخي و معرفت شناسي قرار بدهيم. اجزاي متشكله فرهنگ: زبان، دين، علم هنر، فلسفه، آموزش، فولكولور، اخلاق، تصوف، جادو، عياري، آداب و سنن ويژگيهاي نفساني دولتمداري؛ عناصر متشكله يك فرهنگ فكري در برگيرنده تمامي باور ها و ارزشهاي و هنجار ها و آداب است كه يا بشكل مدون تبارز ميابد{ علم و هنر و دين} و يا جلوه هاي رنگين آن خود را در سيماي غير مدون و غير آراسته ولي قانونمند نشان ميدهد ( سنن فولكولور عنعنات) .....

ادامه دارد

منابع استفاده شده در قسمت اول:

1.انجنیر سخی ارزگانی" گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان"

2.فـقــــــر فرهنگـــــــــی (یورش آریایی)

3.دستگیر نایل(فرهنگ مردم، در شعر بیدل)

Иконникова С.Н. История культурологии идеи и судьбы.- СПб., 1996.4

Культурология. Первобытная культура.5

6. Виноградова (М., 1956 1961); Частотный словарь общенаучной лексики /Под

словарь языка газет (М., 1971), Граудина Л.К., Ицкович В.А., Катлинская Л.П.

7. Грамматическая правильность русской речи (М., 1976), Можейко Н.С.,.

8. Супрун А.Е. Частотны слоyнiк беларускай мовы и др

9. Гуревич П.С. Философия культуры. М. Аспект прсс. !995

10. Введение в культурологию. М. Владос. 1996 Отв ред. Е.В. Попов

11. Кармин А.С. Основы культурологии: морфология культуры. СПб. 1997

12. مقاله محترم محمد عثمان نجیب "فرهنگ وتهاجم فرهنگی یعنی چه؟":

13.یاد داشتهائی شخصی

 

آدرس:

Bamyan_7@hotmail.com

 

 

 


March 31st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي